خداجونم...
صدامو میشنوی؟؟
خیلی وقته میخوام باهات حرف بزنم ولی ... روم نمیشه!
باورت میشه من مرجانم؟؟؟
منو اصن یادت میاد خداجونم؟؟
چقد سخته وقتی گناهکار و رو سیاه باشی و نتونی گرمای ناب وجودت و لمس کنی خداااا!
خدا من ازدواج کردم! میدونستی؟؟
با همون که بش میگفتی جوجه!! یادته؟ میگفتی این جوجه ی توعه! مال توعه! پس هواشو داشته باش!
خدایا من خیلی کوچیکم خدا! من تازه بیست و یک سالمه ولی خب ازدواج کردم! با همون جوجه!!
خدایا گفتی مواظبش باش خیلی پسر خوبیه!
ولی من نبودم!
ولی من نکردم!
ولی من...
من خیلی بد بودم!
نه با اون!
باتو!!...
خدایا من نمیفهمم... اصن... اصن انگار گییییجه گیجم!
چرا بازم مث قبلنا روشنم نمیکنی خدای عزیزم؟
من بدم ولی تو باسخاوت تر از آب زلالی...
تو دستمو بگیر خدا
مث اون وقتا نازم کن خدا!
یادته اون وقتا یواشی میومدی تو اتاقمو و منو هی لوسم میکری هی دس به سرم میکشیدی و وقتی من میخوابیدم میرفتی!...
خدایا من بهت محتاجم خدا!
انقققققققققققققققد که الان آسمون تهران به هوای پاک محتاجه!!!!
دستمو بگیر خدای نازم...
یافاطمه،رنجینیست...اگرزمینراازتوبگیرند،آسمانزیرپایتوست...[گل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(کامنت گذاری آنلاین در وبلاگ ها توسط سیستم تبلیغاتی بلاگــ لیچ : http://blogleech.com )