از نو زنده شدم...

LOVE swept aside all obstacles

از نو زنده شدم...

LOVE swept aside all obstacles

از چی بگم برات؟

انتظار داری چه چیزی از جیب من دراد؟

جز کاغذ سفید پاره

خب آره رفیق

حرف توش هس

ولی با خودکار سفید!

توام مثل منی

توام کم درد نداری

درد اصلیت اینه که تو همدرد نداری

نه من کسی نیستم با این زخما دردم بگیره

ولی این اشکارو کی میخواد گردن بگیره؟؟

از چی بگم خدا ازین بنده های خسته؟

ازین همه درد همه دنده هام شکسته

خنده هامو نبین

این خنده هام یه چسبه رو لبم

این منم با یه رد پای خسته

از چی بگم ؟

بگو از یه روح زخمی؟

که باید یه تنه بره تو قلب کوه سختی؟

از روزایی که خط خوردن توی تقدیر

خبر میدن از یه اشتباه رو به تخریب

از چی بگم؟ از بچه های پایین شهر؟

که غذا واسه خوردن دارن ماهی یه شب

اونکه تنها دلیل خوابش به عشق فرداس

تنها پاتوق عشقو حالش بهشت زهراس

یا که بگم از اون رفقای کاخ نشین

که هستن توی واردات ساخت چین

تو بمن اینو بگو من از چی بگم خب؟

ما گفتیم و همه دردا ریشه کن شد؟؟

از چی بگم؟ از دلی که فقط اسمش دله؟

یا عمری که نصفش اشکه نصفش گله؟

یا از روح توی زندون که جسمش وله

آدم مجبوره که با شرایط وقفش بده

 از چی بگم ؟

بگم از یه روح زخمی؟

که باید یه تنه بره تو قلب کوه سختی؟

ولی قسم بخدا قسم به روح تختی

که من بدون ترس میرم بسوی تقدیر

خیلی خشنه زندگی ولی حوصله کردم

تو فشن زندگی من یه مدل دردم!

ولی دفتر گذشته هامو ذره ذره کردم

اومدم جلو که پی درد سر بگردم..............

پ.ن: امروز صبح با اشکای گرم آغاز شد!

تو اتوبوس

در حال رفتن به سرکار...

مهم نیس

نه من کسی نیستم با این زخما دردم بگیره...!

ولی این اشکارو کی میخواد گردن بگیره؟؟

 

 


تدارکات عروسی! 2

پنجشمبه مرخصی گرفتم و بدو بدو رفتم تا عروسیکه قرار بود ببینمشو در آرایشگاه ببینم

با مامی رفتم انقد دلم بر خودم سوخ که خواهر ندارم!! L البته ناگفته نماند که یه مامان دارم عششششششق! از صد تاا خواهر بهتره

خلاصه عروس دیدم اما چون قیافه خود عروسه خوب نبود کلا من خوشم نیومد!!

خلاصه آرایشگاهم به اونجا منتفی شد!

حالا آتلیه چیشد؟؟ یه آتلیه جدید رفتم هم برا مقایسه قیمت هم برا دیدن عکس و فیلماش. این آتلیه رو شمارشو یکی از بچه هایی که قبلا باهاش تدریس خصوصی داشتم بهم داده بود. البته اینکه میگم بچه از خودم بزرگتر بودا 32 سالش بود ولی خب خیلی باهم جور شدیمو الانم هنوز باهم تلفنی در تماسیم فقط بدیش اینه که میخواد بره کانادا ! L

خلاصه با مامی باز رفتیم اونجا . دیدم که دوتا دختر ینی خواهر بودن  25 و 27 ساله اینققققد بانمک بودن کللی ازشن خوشم اومد!

آلبوماشون دیدم و بشششششدت خوشم اومد دیگه به طور حتم میرم همنجا البته ناگفته نمونه که قیمتاش از اونا بالاتر بود اما بهتره

خلاصه ...

فقط مونده آرایشگام.... اوووومممم... دعا کنیم اونم زودتر تموم شه راحت شه خیالم

استرس مگیرم هر هفته ای که میگذره!

تدارکات عروسی!

این چند وقته خیلی روزگار بدی داشتم

از روزیکه خودمونو چشم زدیم خیلی همه چی بد شد!

مدام بغض داشتم

فک کن به حمید اسمس دادم یه شب گفتم :

منو دیگه فراموش کن!!

ولی بعدش با حرفای حمید جون خوب شدم

الانم خداروشکر بد نیس

هفته پیش به آتلیه ای که قراره برم مدلاشو ببینم زنگیدم گفت:

این هفته بیا.

حالا قرار شد تو این 3 روز تعطیلی بریم با حمید

آخه 5 شمبه هم رییسمون تعطیلمون کرده

هوراااااااااا

خانومه که مسئوله آتلیه ست خیلی بانمک و مهربونه

از مشخصات آتلیه ش پرسیدم

گفت: موتور داره میز بیلیارد داره!

دقیقا تو همون خیابونی هم هس که تالار هس خوشبختانه

میگفت باید یک هفته قبل از عروسی عکس و کلیپ اسپرتتون رو آماده کنید تا واسه روز عروسی یه اشانتیون میده که عکس اسپرتمون رو رو شاسی میزنه

خیلی دوس دارم

عکسهای اسپرت رو بیشتر از عکسهای عروسی دوس دارم!

خلاصه این هفته تکلیف آتلیه و شاید آرایشگام معلوم شه

فقط لباس عروسم فعلا میمونه که هیچ کاری براش نکردم!

ادامه دارد....

روزانه

تا حالا شده خودتون خودتونو چشم بزنید؟؟

من و حمید اینکارو کردیم مثل اینکه !

دقیقا تا پنجشمبه هفته پیش همه چی آروم و خوب بود و ما هم در اوج عشق!  تا اینکه به زبون آوردیم که واااااای چقد همه چی خوبه! چقد راحتیم و .... تا اینکه دقیقا جمعه شب اون اتفاق افتاد و ما داغون شدیم!

باورتون میشه بدون هیچ دلیل منطقی من از دیروز غروب تا همین الان که ساعت 4 و من در سرکارم هستم با هم حرف نزدیم!!!

احساس میکنم یچیزی گم کردم! دلم بشدت براش تنگه اما حمید اصلا تو این دنیا نیس مثل اینکه!

اونم میگه دلش برام تنگه ها اما به دل من نمیشینه! مصنوعیه!!  چون حالش خیلی بده!

خدایا....

امروز صبح یه نامه نوشتم واسه مامانم گذاشتم کنار رختخواب تا بخوندش! نوشتم: سلام مامان جونم

مرسیکه هوامو داری

مرسیکه برام هرروز غذا درست میکنی

مرسیکه تحململ میکنی!...

خیلی دوستت دارم

و بدو بدو رفتم بیرون از خونه

یه وقتایی خیلی بچه میشم

اما دوس دارم...

خداجون خیلی کمکمون کن... ما خیلی خسته ایم....

روزانه

یه وقتایی آرزو میکنم کاش میشد همین فردا عروسی میکردیم میرفتیم!!

از اینهمه حرفهایی که میشنوم خسته شدم

خداییش بریدم

دیشب دوباره من تو دستشویی بودم داشتم میشنیدم که داداشم داره چغلی حمید و پیش مامان بابام میکنه همینکه درو باز کردم تابلوها ساکت شدن!

منم رفتم تو اتاقم درو بستمو خوابیدم! ولی گریه م هم بدجوری داشت در میومد!

حتی صبحم که پاشدم احساس کرختی داشتم

...

اشتباه من از اول این بود که به حمید اصرار کردم بره با داداشم همکار شه

داداش منم آدم بی جنبه ایه و منتظر سوژه س!

میدونم چی داشت میگفت با اینکه نشنیدم!

در مورد پنجشمبه بود که حمید 2 ساعت در مغازه نبود!

میگه کار نمیکنه کاری نیست فلانه بیساره!

بی جنبه واقعا حرصمو در آورده!  منم از اون طرف هی با حمید دعوا میکنم!

خسته شدم بخدا نمیدونم کیو باید بزنم؟ با کی خوب باشم؟ به کی بگم نکن به کی بگم بکن!!!

درسته وقتی عروسی کنیم همه چی سختتر میشه ولی بعتر از الانه حداقل کسی از کارای ما باخبر نمیشه

L L L L L

امشب حالا چی میخواد بشه نمیدونم!!