از نو زنده شدم...

LOVE swept aside all obstacles

از نو زنده شدم...

LOVE swept aside all obstacles

جشن ۳

سلام. 

من متاهل شدم به معنای واقعی کلمه! 

یکم باورنکردنیه! 

وقتی اسمشو تو صفحه ی دوم شناسنامم دیدم اشک تو چشام حلقه زد! نمیدونم چرا! 

چقد بزرگ شدی مرجان! 

تو ازدواج کردی؟ 

واسه چی؟ دلم میخواد جواب بدی!! 

خب دلم میخواس طعم مستقل بودنو بچشم... دلم میخواس احساساتمو با کسیکه منو میفهمه share کنم... خب من حمیدو دوسش داشتم ... اون میتونه منو خوشبخت کنه! 

ینی این دلایل کافیه؟؟ 

نمیدونم اصن! اه بهم گیر نده!  

ب جون تو سوال دارم ... یه تریلی محال دارم!... تازه داشتم میفهمیدم که فهم من چقد کمه! اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه! گفتی ببند چشماتو وقته رفتنه... انجیر میخواد دنیا بیاد آهن و فسفرش کمه!!!!!.... 

... 

بازم اسی و ببی درونم باهم کل کل دارن! 

... 

یکشمبه روز پر مشغله ای بود... صبش رفتیم محضر و عقد کردیم ظهر من آرایشگا بودم تا ساعت شش و نیم. دیگه داش حالم بد میشد بس که موهامو میکشیدن! میخواستم جیغ بزنم! 

هفت رفتیم آتلیه که بسته بود! داشتم روانی میشدم! با اون قیافه تو بارون تو شهر پرسه میزدم! البته از یه طرفم خوشحال بودم که شب جشنم بارون بارید! خلاصه رفتیم یه آتلیه دیگه که دیدم بله عکاسش مرده منم دیگه مجبور شدم با اکراه شنلمو دربیارم. ولی عکسامون ناز شد. لباسن رنگش بژ بود یقش هم رومی بود. خیلی بهم میومد . تو آرایشگا هی بهم میگفتن شبیه خارجیا شدی باربی! ((((:

جشنمون نه شروع شد که ما نه و نیم رسیدیم. خوب بود. تا دوازده هم ادامه داش 

دلم میخواس فرداش یه مسافرت بریم ولی نشد... 

هنوزم دلم میخواد... 

... 

یه وقتا ازهمه چیو همه کس بیزار میشم! نمیدونم جواب آدمای دوروبرمو چجوری باید بدم؟؟  

خسته میشم گاهی.... 

خدایا کمکمون کن این دوران عقدمون به خوبی بگذره... بدون دخالت بقیه تا بعدا که بریم سر زندگی خودمون رااااااحت زندگیمونو کنیم... 

خدا جونم منو که یادت نمیره؟؟ ها؟؟ 

... 

این ترم آخری درسام خیلی سنگینه! چهار تا رمان باید بخونم ... وااای ازیه طرف فشار درسا از یه طرف فشار آدمای اطراف... خدا جونم تنهام نذار...